اینقدر سخت که به خودکشی بیشتر شباهت داشت، اما تلاش برای گپ و گفت با قوی ترین مرد جهان اگر آخرش تماس برقرار شود و مشترک موردنظر به هزار و شیشصد تا کار جز تلفن جواب دادن مشغول نباشد، به خودکشی اش می ارزد!
مصاحبه ما یک روز پس از بازگشت حسین رضا زاده به ایران صورت گرفت، یعنی شنبه! یعنی روزی که معمولاً در چنین روزهایی قهرمان ها، پیراهن قهرمانی را آویزان چوب لباسی می کنند و به کیف و حال و استراحت و اوپن سیتی خود می پردازند. تازه، کیلومترها آن طرف تر از پایتخت و در شهر ترک زبانان اردبیلی!
به اقرار خود حاج حسین، زنگ موبایل اش وقتی به صدا درآمد که قصد داشت تلفنش را خاموش کند و به اتفاق اهل بیت بنشیند پای سفره ناهار!
حالا اینکه چرا قهرمان شماره یک دنیا تماس ما را به ناهار مشتی و مفصل خودش ترجیح داد و چراحاضر شد علیرغم گرسنگی شدیدی که خودش می گفت دارم از صبح تحملش می کنم و علیرغم صدای غرغر اطرافیانی که هرچند دقیقه یک بار توی گوش پهلوان سیخ می کردند که بیا و بخور، باز هم صدای کنجکاو پشت گوشی را سرکار نگذاشت، همه و همه اینها بر می گردد به همان مرام با حال این مرد که ما توی سرتاسر این مصاحبه جستجویش کردیم!
- چطوری پهلوان؟
¤ اگر موبایلم الان خاموش بود بهتر بودم.
- یعنی مزاحمم؟
¤ نه بابا، شوخی بود!
- حالا ناهار چی هست؟
¤ آبگوشت
- تو مثل اینکه رژیمت تغییر نمی کند؟
¤ آبگوشت مدرن ترین غذای دنیاست.
- خیلی ها منتظر بودند بشکند!
¤چی
- رکورد وزنه های دو ضربت؟
¤ خیلی ها به اضافه خودم.
- پس چرا نشکست؟
¤ باور کن هوای دوحه خیلی بد بود، نشد.
- گرم بود؟
¤ رطوبت وحشتناکش! حتی وزنه 263 کیلویی را هم بردم بالای سینه، اما اگر بلندش می کردم به جای رکورد، کمرم می شکست.
- ولی حسابی گل کاشتی!
¤ بنویس در مسابقات بعدی رکورد را هم خواهم شکاند.
- قضیه سرتکان دادنت وقتی وزنه آخر را بردی بالا، چی بود؟
¤ یک چیزی تو مایه های رو کم کنی!
- روی کی؟!
¤ همان هایی که فکر می کردند می توانند یا اباالفضل پیراهن من را بخرند.
- آلمانی ها؟
¤ نه فقط آنها.
- دوحه که بودی، باز هم به تو پیشنهاد می دادن؟
¤ تا دلت بخواهد.
- آلمانی ها خیلی مطمئن اعلام کرده بودند که تو برای آنها وزنه خواهی زد؟
¤ آره، خوانده بودم. رئیس فدراسیون شان گفته بود رضازاده در دوحه پیراهن ملی آلمان را به تن خواهد کرد.
- چه جوابی به آنها دادی؟
¤ بی ادبانه اش می شود : شتر در خواب بیند پنبه دانه!
- مبلغ پیشنهادشان چقدر بود؟
¤ اینقدری بود که می توانستم یک جزیره برای خودم بخرم و تا آخر عمرم بخوابم و بخورم.
- البته خارجی ها به تو پول نمی دادند که بخوری و بخوابی؟
¤ باورکن حاضرند به من پول بدهند که فقط پیراهن تیم ملی ایران را نپوشم.
- جز آلمان و ترکیه، کشور دیگری هم پیشنهاد داده؟
¤ آره، خب چیز عجیبی نیست. همه دنیا دوست دارد مدال طلای فوق سنگین را داشته باشند اما این مدال مال ایران است!
- پس یعنی هیچ رقمه حاضر به همکاری با آنها نیستی؟
¤ من عشق به ایران و ولایت را با دنیا عوض نمی کنم و به عنوان یک سرباز ایرانی با همین عشق وزنه خواهم زد، تا روزی که توان دارم.
- عکس رهبر را موقع مدال گرفتن، مسئولین تیم بهت دادند یا خودت خواسته بودی؟
¤ از تهران به همه گفته بودم که من روی سکو عکس آقا را بالای سر خواهم برد تا همه بفهمند حسین رضازاده سرباز سیدعلی است!
- شنیدی که تلویزیون قطر چه طوری آن عکس را نشان داد؟
¤ آره، فیلم را دیدم. انگار به فیلمبردارشان سپرده بودند هیکل به این گنده گی را نشان بده اما از دست هایش بالاتر نرو تا قاب عکس دیده نشود!
- عمدی بود؟
¤ بالاخره به قول خودت برجک عرب ها با خاک یکسان شده بود! حتی من شنیدم برای تماشای بازی، جا برای ایرانی های مقیم آنجا هم نگه نداشته بودند.
- اما ایرانی توی سالن زیاد بود؟
¤ مردم از 3-4 ساعت قبل از شروع رقابت من، آمده بودند و جا گرفته بودند!
- عکس آن تمثال رهبری را هم خودت انتخاب کرده بودی؟
¤ آره، آن عکس کلی ماجرا دارد.
- چه ماجرایی؟
¤ شیرین ترین روز عمر من بود. از نوجوانی دوست داشتم که ایشان را زیارت کنم که خدا را شکر انجام شد.
- کدام جمله رهبر بیشتر به دلت چسبید؟
¤ اگر بگویم می گویی رضازاده چقدر مغرور است!
- قول می دهم توی دلم بگویم، بگو!
¤ همان لحظه ای که رهبر گفتند اینکه این آقا پیشنهاد یک کشور خارجی را نپذیرفته برای ما خیلی ارزش دارد! آن لحظه کل موهای بدنم سیخ شده بود.
- وزنه بعدی ات چند کیلویی خواهد بود؟
¤ ان شاءالله در پکن رکورد جدید ثبت خواهم کرد و روزی هم 500 را خواهم زد.
- قشنگ ترین شعری که تا حالا شنیدی؟
¤ بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل!
- می گن ماتیز خریدی؟!
¤ آخه خوش انصاف، من توی ماتیز جا می شوم؟!
- چی سوار می شوی؟
¤ از همین ژیان جدیدها سوار می شوم، ولی باور کن سؤال قبلی تو یکجور فحش به ماتیز است!
- پهلوان پهلوانان و قوی ترین مرد جهان بودن چه مزه ای است؟
¤ قوی ترین مرد جهان بودن مزه اش مزه تمام خوشی های دنیاست اما پهلوان بودن مزه حقیر بودن می دهد در برابر نام و مرامی مثل اباالفضل!
- حالا روی هم رفته چه می شود؟
¤ وقتی همه دنیا به تو نگاه کردند و شدی بحث داغ دنیا و وسوسه های جورواجور به سمتت آمد، آن وقت وفادار ماندن به چیزهایی که با آن عشق می کنی، هم شیرین است و هم سخت!
- جوک هایی که در موردت می سازند را شنیدی؟
¤ هر چند وقت یک بار با بچه ها دور هم جمع می شویم و یا اقوام همسرم می آیند و هرچی جوک شنیده اند برایم می گویند.
- به تو برهم می خورد؟
¤ آره، اینقدر برمی خورد که از خنده می ترکم!
- چیزی هست که حسین رضازاده از آن بترسد؟
¤ چند سالی هست که پیدا شده!
- چند سال؟
¤ 2-3 سال می شود!
- یعنی دقیقا از وقتی که ازدواج کردی؟!
¤ آفرین، زدی به هدف!!
- ساکن تهرانی یا اردبیل؟
¤ دوزیستم
- آخرین فیلمی که در سینما دیدی؟
¤ زیاد سینما نمی روم.
- چرا؟
¤ مردم نمی توانند در آن صورت درست و حسابی فیلم شان را ببینند. چون دائما از من عکس و امضا می خواهند.
- سینما که موقع پخش فیلم تاریک می شود؟
¤ تاریکی سینما در برابر تابلو بودن هیکلم سوسک است.
- به وزنه برداری ایران بعد از حسین رضازاده هم فکر کردی؟!
¤ آره، البته آن روز نزدیک نیست ان شاءالله!
- آن روز دور، وزنه برداری ما می خوابد؟
¤ نه به هیچ وجه. همین الآن در همین اردبیل نیروهای جوان و تازه نفسی را می بینم که شک ندارم روزی بهتر از من خواهند درخشید.
- یک انتقاد از یک نفر؟
¤ گله می کنم از بنده خدایی که فیلم یکی از اردوهای ما را در بازار پخش کرد. فیلم چیز خاصی نداشت اما شخصی بود و بچه ها که راضی نبودند!
- نسل سوم را می بینی؟
¤ هرازگاهی، ولی آن صفحه ای که با من مصاحبه کرده بودی و تیترش را هم زده بودی «در نقش رستم بازی می کنم» را چسبانده ام روی درب کمدم!
- حرف آخر؟
¤ از رهبر و همه مردم عزیز ایران بابت دعاهای خیرشان تشکر می کنم و از همه شان التماس دعا دارم.
- چه خبر از آبگوشت؟!
¤ یخ زد!
.
اینقدر سخت که به خودکشی بیشتر شباهت داشت، اما تلاش برای گپ و گفت با قوی ترین مرد جهان اگر آخرش تماس برقرار شود و مشترک موردنظر به هزار و شیشصد تا کار جز تلفن جواب دادن مشغول نباشد، به خودکشی اش می ارزد!
مصاحبه ما یک روز پس از بازگشت حسین رضا زاده به ایران صورت گرفت، یعنی شنبه! یعنی روزی که معمولاً در چنین روزهایی قهرمان ها، پیراهن قهرمانی را آویزان چوب لباسی می کنند و به کیف و حال و استراحت و اوپن سیتی خود می پردازند. تازه، کیلومترها آن طرف تر از پایتخت و در شهر ترک زبانان اردبیلی!
به اقرار خود حاج حسین، زنگ موبایل اش وقتی به صدا درآمد که قصد داشت تلفنش را خاموش کند و به اتفاق اهل بیت بنشیند پای سفره ناهار!
حالا اینکه چرا قهرمان شماره یک دنیا تماس ما را به ناهار مشتی و مفصل خودش ترجیح داد و چراحاضر شد علیرغم گرسنگی شدیدی که خودش می گفت دارم از صبح تحملش می کنم و علیرغم صدای غرغر اطرافیانی که هرچند دقیقه یک بار توی گوش پهلوان سیخ می کردند که بیا و بخور، باز هم صدای کنجکاو پشت گوشی را سرکار نگذاشت، همه و همه اینها بر می گردد به همان مرام با حال این مرد که ما توی سرتاسر این مصاحبه جستجویش کردیم!
- چطوری پهلوان؟
¤ اگر موبایلم الان خاموش بود بهتر بودم.
- یعنی مزاحمم؟
¤ نه بابا، شوخی بود!
- حالا ناهار چی هست؟
¤ آبگوشت
- تو مثل اینکه رژیمت تغییر نمی کند؟
¤ آبگوشت مدرن ترین غذای دنیاست.
- خیلی ها منتظر بودند بشکند!
¤چی
- رکورد وزنه های دو ضربت؟
¤ خیلی ها به اضافه خودم.
- پس چرا نشکست؟
¤ باور کن هوای دوحه خیلی بد بود، نشد.
- گرم بود؟
¤ رطوبت وحشتناکش! حتی وزنه 263 کیلویی را هم بردم بالای سینه، اما اگر بلندش می کردم به جای رکورد، کمرم می شکست.
- ولی حسابی گل کاشتی!
¤ بنویس در مسابقات بعدی رکورد را هم خواهم شکاند.
- قضیه سرتکان دادنت وقتی وزنه آخر را بردی بالا، چی بود؟
¤ یک چیزی تو مایه های رو کم کنی!
- روی کی؟!
¤ همان هایی که فکر می کردند می توانند یا اباالفضل پیراهن من را بخرند.
- آلمانی ها؟
¤ نه فقط آنها.
- دوحه که بودی، باز هم به تو پیشنهاد می دادن؟
¤ تا دلت بخواهد.
- آلمانی ها خیلی مطمئن اعلام کرده بودند که تو برای آنها وزنه خواهی زد؟
¤ آره، خوانده بودم. رئیس فدراسیون شان گفته بود رضازاده در دوحه پیراهن ملی آلمان را به تن خواهد کرد.
- چه جوابی به آنها دادی؟
¤ بی ادبانه اش می شود : شتر در خواب بیند پنبه دانه!
- مبلغ پیشنهادشان چقدر بود؟
¤ اینقدری بود که می توانستم یک جزیره برای خودم بخرم و تا آخر عمرم بخوابم و بخورم.
- البته خارجی ها به تو پول نمی دادند که بخوری و بخوابی؟
¤ باورکن حاضرند به من پول بدهند که فقط پیراهن تیم ملی ایران را نپوشم.
- جز آلمان و ترکیه، کشور دیگری هم پیشنهاد داده؟
¤ آره، خب چیز عجیبی نیست. همه دنیا دوست دارد مدال طلای فوق سنگین را داشته باشند اما این مدال مال ایران است!
- پس یعنی هیچ رقمه حاضر به همکاری با آنها نیستی؟
¤ من عشق به ایران و ولایت را با دنیا عوض نمی کنم و به عنوان یک سرباز ایرانی با همین عشق وزنه خواهم زد، تا روزی که توان دارم.
- عکس رهبر را موقع مدال گرفتن، مسئولین تیم بهت دادند یا خودت خواسته بودی؟
¤ از تهران به همه گفته بودم که من روی سکو عکس آقا را بالای سر خواهم برد تا همه بفهمند حسین رضازاده سرباز سیدعلی است!
- شنیدی که تلویزیون قطر چه طوری آن عکس را نشان داد؟
¤ آره، فیلم را دیدم. انگار به فیلمبردارشان سپرده بودند هیکل به این گنده گی را نشان بده اما از دست هایش بالاتر نرو تا قاب عکس دیده نشود!
- عمدی بود؟
¤ بالاخره به قول خودت برجک عرب ها با خاک یکسان شده بود! حتی من شنیدم برای تماشای بازی، جا برای ایرانی های مقیم آنجا هم نگه نداشته بودند.
- اما ایرانی توی سالن زیاد بود؟
¤ مردم از 3-4 ساعت قبل از شروع رقابت من، آمده بودند و جا گرفته بودند!
- عکس آن تمثال رهبری را هم خودت انتخاب کرده بودی؟
¤ آره، آن عکس کلی ماجرا دارد.
- چه ماجرایی؟
¤ شیرین ترین روز عمر من بود. از نوجوانی دوست داشتم که ایشان را زیارت کنم که خدا را شکر انجام شد.
- کدام جمله رهبر بیشتر به دلت چسبید؟
¤ اگر بگویم می گویی رضازاده چقدر مغرور است!
- قول می دهم توی دلم بگویم، بگو!
¤ همان لحظه ای که رهبر گفتند اینکه این آقا پیشنهاد یک کشور خارجی را نپذیرفته برای ما خیلی ارزش دارد! آن لحظه کل موهای بدنم سیخ شده بود.
- وزنه بعدی ات چند کیلویی خواهد بود؟
¤ ان شاءالله در پکن رکورد جدید ثبت خواهم کرد و روزی هم 500 را خواهم زد.
- قشنگ ترین شعری که تا حالا شنیدی؟
¤ بین همه عشقای دنیا، عشق است اباالفضل!
- می گن ماتیز خریدی؟!
¤ آخه خوش انصاف، من توی ماتیز جا می شوم؟!
- چی سوار می شوی؟
¤ از همین ژیان جدیدها سوار می شوم، ولی باور کن سؤال قبلی تو یکجور فحش به ماتیز است!
- پهلوان پهلوانان و قوی ترین مرد جهان بودن چه مزه ای است؟
¤ قوی ترین مرد جهان بودن مزه اش مزه تمام خوشی های دنیاست اما پهلوان بودن مزه حقیر بودن می دهد در برابر نام و مرامی مثل اباالفضل!
- حالا روی هم رفته چه می شود؟
¤ وقتی همه دنیا به تو نگاه کردند و شدی بحث داغ دنیا و وسوسه های جورواجور به سمتت آمد، آن وقت وفادار ماندن به چیزهایی که با آن عشق می کنی، هم شیرین است و هم سخت!
- جوک هایی که در موردت می سازند را شنیدی؟
¤ هر چند وقت یک بار با بچه ها دور هم جمع می شویم و یا اقوام همسرم می آیند و هرچی جوک شنیده اند برایم می گویند.
- به تو برهم می خورد؟
¤ آره، اینقدر برمی خورد که از خنده می ترکم!
- چیزی هست که حسین رضازاده از آن بترسد؟
¤ چند سالی هست که پیدا شده!
- چند سال؟
¤ 2-3 سال می شود!
- یعنی دقیقا از وقتی که ازدواج کردی؟!
¤ آفرین، زدی به هدف!!
- ساکن تهرانی یا اردبیل؟
¤ دوزیستم
- آخرین فیلمی که در سینما دیدی؟
¤ زیاد سینما نمی روم.
- چرا؟
¤ مردم نمی توانند در آن صورت درست و حسابی فیلم شان را ببینند. چون دائما از من عکس و امضا می خواهند.
- سینما که موقع پخش فیلم تاریک می شود؟
¤ تاریکی سینما در برابر تابلو بودن هیکلم سوسک است.
- به وزنه برداری ایران بعد از حسین رضازاده هم فکر کردی؟!
¤ آره، البته آن روز نزدیک نیست ان شاءالله!
- آن روز دور، وزنه برداری ما می خوابد؟
¤ نه به هیچ وجه. همین الآن در همین اردبیل نیروهای جوان و تازه نفسی را می بینم که شک ندارم روزی بهتر از من خواهند درخشید.
- یک انتقاد از یک نفر؟
¤ گله می کنم از بنده خدایی که فیلم یکی از اردوهای ما را در بازار پخش کرد. فیلم چیز خاصی نداشت اما شخصی بود و بچه ها که راضی نبودند!
- نسل سوم را می بینی؟
¤ هرازگاهی، ولی آن صفحه ای که با من مصاحبه کرده بودی و تیترش را هم زده بودی «در نقش رستم بازی می کنم» را چسبانده ام روی درب کمدم!
- حرف آخر؟
¤ از رهبر و همه مردم عزیز ایران بابت دعاهای خیرشان تشکر می کنم و از همه شان التماس دعا دارم.
- چه خبر از آبگوشت؟!
¤ یخ زد!