سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 32
کل بازدید : 449947
کل یادداشتها ها : 138
خبر مایه


بشنوید از شهید حاج علی موحد دوست

خمپاره خیلى نزدیک خورد. طول کشید تا گرد و خاک بخوابد و اوضاع رو به راه شود.
همان طور که دراز کشیده بودم سرم را بالا آوردم. مات مانده بودم از چیزى که مى‏دیدم. حاج على بود. راست ایستاده بود و تکان نخورده بود. گفتم: «لااقل سرت را پایین مى‏آوردى!» گفت: «مگه نمى‏بینى کلاه آهنى سرم گذاشتم. اینو گذاشتم که سرم رو پایین نیارم.» هر چه نگاه کردم ولى کلاهى ندیدم.
بچه‏هاى تخریب با تجربه‏اى که داشتند مین‏ها را خیلى سریع خنثى مى‏کردند. عملیات فرمانده کل قوا، حاج على هم کمکشان مى‏کرد.
یک بیل دستش گرفته بود و افتاده بود به جان مین‏ها. تند تند مین خنثى مى‏کرد با همین بیل.
محل مأموریت را پیدا کرده بود و رفته بود شناسایى. حاج حسین داشت از روى نقشه توضیح مى‏داد که رسید.
هنوز نفسش تازه نشده بود که دست گرفت براى حرف زدن.
گفت: «حاجى، سمت راست یه کم آب گرفتگى داره، رفت و اومد بچه‏ها تو او منطقه...» حاج حسین خیره نگاهش کرد داد زد: تو دوباره تنها رفتى اون هم زودتر از بقیه؟!»
کار همیشگى‏اش بود. به دعواهاى حاجى هم عادت داشت.
هر چه گفتیم: «عمل بدون بى هوشى محاله.» قبول نکرد. مى‏گفت: «زود باشین فشنگ رو از تو سینه من در بیارین.»
فشنگ درست روى قلبش بود و با حرکت آن بالا و پایین مى‏رفت.
بى حسى موضعى دادیم و شروع کردیم به کار.
توى تمام آن مدت طولانى، دستش زیر سرش بود و قلب خودش را نگاه مى‏کرد. عجیب و غریب بود این آدم.
فشنگ را که در آوردیم. راحت دراز کشید.
یک میلیون و دویست هزار گلوله. فقط و فقط توى جاده‏هاى جزیره مجنون.
با این حال، حاجى روزى یک بار از این جاده‏ها مى‏رفت و مى‏آمد. تانکرهاى آب را مى‏برد براى جزیره.
اعتراف خود عراقى‏ها بود، یک میلیون و دویست هزار گلوله، فقط و فقط توى جزیره مجنون.
حسین، حسین، حسین، موحد.
خرازى خودش را انداخت کنار بى سیم و گوشى را قاپید.
- حسین، بگوشم.
بعد از این همه بى خبرى از گردان امام رضاعلیه السلام، حق داشت.
- حسین آقا دستمون تو آبه.
- کدوم آب؟!
- اروند؟ همون موضع را حفظ کن على جون. یا على.
به بى سیم چى گفت که قرار گاه را بگیرد.
- سلام علیکم. خرازى هستم. الان گردان امام رضاعلیه السلام، به فرماندهى حاج على موحددوست به کنار اروند رسید.
حسین مى‏خندید. ما گریه مى‏کردیم. حسین گریه مى‏کرد. ما مى‏خندیدیم. حسین نمى‏دانم مى‏خندید یا گریه مى‏کرد. شنیدم اما که از آزادى خرمشهر مى‏گفت.
طناب را مى‏بست دور کمر خودش، یک تکه‏اش را رها مى‏کرد، مى‏بست دور کمر بى سیم چى.
مى‏گفت: «اینطورى ارتباطم قطع نمى‏شه با قرارگاه. نباید دنبال بى‏سیم‏چى بگردم وسط شلوغى عملیات!»
بى‏سیم‏چى‏اش بودن اما سخت بود مدام این طرف و آن طرف مى‏رفت و قرار نداشت.
عملیات طریق القدس بود. معبر مین و سیمهاى خاردار. همه نگاه مى‏کردند، نمى‏دانستند چه کنند. حاجى معطل نکرد. خودش را انداخت روى سیم‏ها.
بچه‏ها تک تک از روى تنش رد مى‏شدند.
بعد از عملیات لو داده بود که: «یک حسى مى‏گفت اگر دیر بجنبیم، همه بچه‏ ها پریده ‏اند!».
12 نفر، هیچ کس حاضر نشده بود ضامنشان بشود براى وام گرفتن. گفته بودند شهید مى‏شوید، قسطهایشان مى‏ماند براى ما. مشکل را حل و فصل کردیم، وام را بهشان دادیم.
چند ماه بعد، ده نفرشان پریده بودند. حاج على هم پریده بود، تا چهار سال خانواده‏اش قسط داشتند که بپردازند.
همیشه شوخ دیده بودمش. حالا اما بین دو نماز، توى سنگر مرا گرفته بود توى بغل، زار زار گریه مى‏کرد.
قسم مى‏داد که دعا کنم. دعا کنم که شهید شود و برود پیش شهداى دیگر... برایم عجیب بود. همیشه شوخ دیده بودمش.
حالا حسین هم شده بود مثل حاج على، حاجى.
ایستاده بود رو به روى خانه کعبه، زار زار گریه مى‏کرد. نمى‏دانست پیمانش با حاج على را چه کار کند؟
قول داده بود اگر على بایستد و بعد از عملیات والفجر 8 مسئول خط فاو شود، برایش دو رکعت نماز بخواند توى مسجدالحرام و شهادتش را از خدا بخواهد.
عمره مفرده را به جاى آورد. دو رکعت نماز را هم خواند. نمى‏دانست چه بخواهد. توى کار خدا دست به نقد، حرف حاج على را خریده بود؛ همان روز بعد از پیمانش.
حاج حسین خرازى وقتى برگشت، اولین جایى که رفت، مزار حاج على بود.
خط پدافندى فاو. مسئول محور. حاج على موحددوست.
کنار جیپ ایستاده بودند. خودش و یکى دو تاى دیگر.
صداى سوت خمپاره و گرد و خاک.
نایستاده بود. مرد آهنین افتاده بود با ترکشى روى قلبش.
جسدش را پیچیدند لاى پتو با یک قایق موتورى فرستادند آن طرف اروند.
روحیه نیروها مهم بود در آن موقعیت. کم کسى نبود. مسئول خط فاو.
«اگه مى‏دونستم براى هر کارى، اینقدر مزد مى‏دن. حالا حالاها شهید نمى‏شدم.» این را توى خواب گفته بود به یکى از دوستانش.
«کار براى خدا باشد، سوت زدن باشد» حرفش همیشه همین بود.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ