خورشید تازیانه های گرمش را بر تن زمین می کوبید و آسمان دردمندانه نظاره می کرد عطش کودکان صبور را که از پدر خجالت می کشیدند طلب آب کنند و در زیر سایه خیمه ای که گرمای سوزان خورشید را حفظ نمی توانست، پیراهین بالا زده بودند و شکم بر جای خالی مشک ها گذاشته بودند تا شاید...
مظلومیت بزرگ از وجب به وجب خاک فریاد می زند و غزالان باغ های بهشت چشمان آرزومند و پرسوز خود را به عمو دوخته اند؛ عمویی که با صلابت که می آید، اضطراب دلها آرام می گیرد و برای لحظاتی عطش از جگرها پر می کشد و لبخند بر لبها جاری می شود آنگاه که نگاه مهربان و پر عشق عمو بر سیمایشان می افتد و عرق شرم و آنچنان پر عشق که باز هم می توان به چشمانش نگاه کرد و لب به واگویه گشود که ... آب ....
این غروب غمگین تاسوعا که سینه ها شعله ور است و اشک ها بی دریغ سرنوشت علویان را در می نوردند و شمشیرها در دستان مردان افتخار آفرین در حالی صیقل می خوردند که سیمرغ وجودشان را به تاف عشق نزدیک می بینند، آسمان در قنوت ها می نشیند و هبوط ملائک در تشهدها، زمین را لرزان می کند و خاک از رکوع بی نیاز می شود آنگاه که 72 تن عاشق دلباخته به رکوع می روند و جهان خیره خیره سجده اشان را نظاره می کند.
ناخدای موحد کشتی عاشقی «حسین» بادبان حماسه را بر تیرک دین محمدی بر می افرازد تا اقتداکنندگان به عمارها، یاسرها، ابوذرها، سلمان ها و ... خون تابناکشان را پیشکش ایمان و اندیشه شان کنند و تا سپیده صبح با آواز جویبارهای بهاری؛ گوش دشت نینوا را بنوازند و در هیأت نسیمی دل انگیز، موج بندگی را به ساحل علقمه برسانند، شمشیرها ی عدالت که فراموش شده اند، با ترنم عشق صیقل داده می شود و عطر گلاب و صلوات آسمانه کربلا را می پوشاند که فردا فوج فوج ستاره خاکی عروج خواهد کرد و چلچراغ های باغ شهادت روشن می شود. امروز بوی نفس ها، بوی رواق های بهشتی است و دلهای مشتاق به طواف ملکوت رفته اند.
امروز رنگین کمانی از تکامل در چشم ها می درخشد و گلهای هزار رنگ شهادت، حیثیت مرگ را به بازی گرفته اند. نخلستان ها امانتدار ردپای بانوانی می شوند که غریبانه خارهای دشت را جمع می کنند تا فردا پاهای کودکانشان در خارستان مغیلان کمتر به خون بنشیند و فردا حماسه ای بزرگ رخ می دهد؟ فردا عاشورا است روزی که افق بیکرانه اصالت باستانی انسان های پاک را به تماشا می نشیند و امروز تاسوعا است؛ مقدمه ای برای دوباره جنگ «خندق» تا خونی که به آسمان پاشیده می شود باتلاق های متعفن طمع و جهالت را به خشکی بکشاند.