پیشینه حمله
در نیمه دوم قرن بیستم، امپریالیسم آمریکا، ابرقدرتی بود که هیمنه اقتدارش را بر ذهن و دل ملتها چیره ساخته بود و کسی را یارای مقابله با آن نبود. آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم، ژاپن، کره، ویتنام و... را به خاک و خون کشیده و با لشکرکشی به بسیاری از کشورها، زهر چشم گرفته بود.
در آوریل 1980 میلادی، مصمم شد، طرحهای نظامی علیه ایران انقلابی را به اجرا درآورد. با وجود آنکه ایرانیان با رهبری و هدایتهای امام خمینی(ره)، قاطعانه و بی هیچ قید و شرطی، خواستار استرداد شاه، عذرخواهی آمریکا و بازگرداندن اموال بلوکه شده و اموالی که شاه از ایران خارج کرده بود، بودند اما آمریکاییها برای رعایت اصول غافلگیری در عملیات نظامی همچنان تظاهر به تمایل برای حل مسالمتآمیز مسئله میکردند. «برژینسکی» و «همیلتون جردن» در یادداشتهای خویش متذکر میشوند که در روزهای پیش از آغاز عملیات نجات، بار دیگر، باب مذاکره تازهای را با ایرانیها گشودند تا آنها را اغفال کنند و ایرانیها احتمال ندهند که آمریکا قصد اجرای عملیات نظامی را دارد و همزمان به آمریکاییهای مقیم ایران از راه های مختلف توصیه میکردند که ایران را ترک کنند.
طراحی حمله
«برژینسکی» مینویسد: «طرح عملیات که پس از هفتهها بررسی و تحلیل تهیه شده بود، جمعا دو روز (از 24 تا 26 آوریل 1980 برابر با 4 تا 6 اردیبهشت 1359) طول میکشد. در شب اول، هشت هلیکوپتر و سه هواپیمای «C-130» در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود میآمدند. بالگردها پس از سوختگیری شبانه به نقطهای در نزدیکی تهران پرواز میکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف میکردند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیهای که پیشتر تدارک شده بود، انجام میگرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات «بروس لینکن» کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران میرفتند. برنامه دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پیشبینی شده بود و گروگانها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغالکنندگان سفارت به استادیومی که در نزدیکی سفارت قرار داشت، منتقل میشدند و با بالگرد ها به یک فرودگاه مجاور پرواز میکردند. قرار بود، این فرودگاه، شبانه به وسیله یک گروه کماندویی اشغال شود و گروگانها و کماندوها با هواپیمای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند. تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیشبینی شده بود و با تمرینهای مکرر برای این عملیات به وسیله گروه ورزیدهای که داوطلب انجام این مأموریت شده بودند، همه ما به نتیجه آن امیدوار بودیم».
قرار شد، عملیات توسط گروه رزمی مشترکی انجام شود که متشکل بود از گروه دلتا و بخشهایی از نیروی هوایی، دریایی و رنجرها.
نیروی دلتا که نیروی عملکننده اصلی در زمین و یورش به سفارت بود و در عملیات به کار گرفته شد، از پیچیدهترین و سختترین آموزشها و مهارتهای نظری و عملی برخوردار بود، چنان که میتوان اعضای آن را افراد استثنایی دانست که به ندرت، دیگران قادرند به چنین ظرفیتهایی برسند. نیروی دلتا آموزش دیده است که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ یا در شهر، دست به عملیات ترور، از بین بردن نخبگان، تخریب، انفجار، شناسایی و نجات و ضدتروریسم بزند و تا آن زمان، نیروی دلتا همچون یک گروه سری برای مردم و حتی نیروهای آمریکایی هم ناشناخته بود.
طرح عملیات
نام رمز مأموریت برای آزاد کردن گروگانها «پنجه عقاب» و طرح آن از این قرار بود: سه هواپیمای «MC-130» حامل نیروها و سه هواپیمای «EC-130» حامل سوخت (جمعا شش هواپیما) جزیره مصیره، واقع در سواحل شیخنشین عمان را ترک میکنند و به سوی ایران به پرواز درمیآیند و در محلی در کویر طبس که «کویر یک» نامگذاری شده، فرود میآیند و در آنجا منتظر ورود هشت بالگرد «R-H-53D» میشوند.
بالگردها قرار بود، از عرشه ناو هواپیمابر «نیمیتز» که در خلیج عمان مستقر شده بود، به پرواز درآمده و در مسیری متفاوت حرکت کرده و تقریبا سی دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما، وارد کویر شوند. بالگردها به محض ورود، سوختگیری کرده و نیروی یورش 118 نفری را سوار میکنند. محاسبات چنان انجام شده بود که شش بالگرد، کمترین رقمی بود که برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آنها و گروگانها لازم بود و دو بالگرد هم برای پشتیبانی و یا زاپاس در صورت بروز اشکال فنی یا آسیب دیدن یکی از شش بالگرد در اثر تیراندازی و غیره در نظر گرفته شده بود. هواپیماها به مصیره بازمیگردند و بالگردها، نیروی دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران میشوند، به نحوی که یک ساعت پیش از طلوع آفتاب به محل اختفای خود در نزدیکی تهران رسیده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپههای اطراف گرمسار پنهان میشوند که همه این محلها از قبل به وسیله افرادی که داخل ایران شده بودند، شناسایی شده بود و در این محل، تیم یورش با دو مأمور وزارت دفاع آمریکا که چندین روز پیش از عملیات وارد تهران شده بودند، ملاقات میکنند.
پس از غروب آفتاب، دو مأمور وزارت دفاع با یک وانت داتسون و یک فولکس واگن میآیند و یکی از این وسایل نقلیه، شش راننده و شش مترجمی را که با دلتا آمده بودند، به انباری در حومه تهران میبرند که در آن شش کامیون مرسدس پارک شده و قرار است در هنگام عملیات، دیوار شرقی سفارت با بمب منفجر شود، به گونهای که کامیونهای هجده چرخ به راحتی عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.
وسیله نقلیه دیگر سرهنگ «چارلی بکویث»، فرمانده عملیات را برای شناسایی از محل اختفا تا سفارت میبرند و بکویث پس از وارسی مسیر و محوطه اطراف سفارت به محل اختفا بازمی گردد. قرار است با فرارسیدن زمان یورش، شش کامیون افراد دلتا را که به عناصر قرمز، سفید و آبی تقسیم شده و هر کدام وظایف خاصی در یورش دارند، سوار کرده و از گرمسار در طول جاده دماوند در ساعت 8:30 شب حرکت کنند و با جلوداری سرهنگ بکویث که پیشتر مسیر را شناسایی کرده، به تهران بروند. اگر به دلیلی کامیونها متقوف شوند و مورد تفتیش قرار گیرند، مأموران بازرسی، دستگیر و همراه دلتا برده میشوند.
در مورد روش عبور کامیونها در شهر تهران به شکل کاروان و یا به شکل سبقتگیری به نوبت از یکدیگر توصیههای لازم انجام شده است.
یک تیم یورش سیزده نفری که وظیفه آنان، نجات سه گروگانی است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداری میشوند با یک اتومبیل فولکس واگن استیشن در مسیری متفاوت به سوی هدف خود حرکت میکند.
بین ساعت یازده و نیم شب یک گروه برگزیده از افراد در یک وانت داتسون با اسلحه کمری با صداخفهکن پس از تصرف دو پست نگهبانی، نگهبانانی را که در طول خیابان روزولت کشیک میدهند، دستگیر میکنند و افراد تیم یورش با استفاده از نردبان، از دیوار سفارت بالا میروند. آن گاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که به عنوان افسر هوایی دلتا عمل میکند، به بالگردها که در اطراف گرمسار در حال آمادهباش هستند، اطلاع میدهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر میکنند. با علامت او، بالگردها به نزدیکی سفارت میآیند و اگر همان طوری که انتظار میرود تیرکهای کار گذاشته شده در محوطه باز سفارت را (که پیشتر در عکسها شناسایی شده بودند و احتمالا ایرانیها آنها را برای جلوگیری از امکان فرود بالگردها کار گذاشته بودند) بتوانیم برداریم، اولین بالگرد، مستقیما به داخل سفارت فرا خوانده میشود و سپس، تمام گروگانهای آزاد شده سوار اولین بالگرد میشوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه میکنند. در صورتی که امکان جابجا شدن تیرکها وجود نداشت، طرح دیگر اجرا میشود و گروگانها به استادیوم امجدیه برده میشوند. پس از آنکه تمامی گروگانهای آزادشده به وسیله بالگرد از محوطه دور شدند، عنصر قرمز و به دنبال آن عنصر آبی از شکافی که در دیوار ایجاد شده است، عقبنشینی میکنند و با عبور از عرض خیابان روزولت (شهید دکتر مفتح) به استادیوم میروند و در آنجا به همراه عنصر سفید سوار باقی مانده بالگرد میشوند.
چنانکه گروگانهای نگهداری شده در وزارت خارجه در خاطرات خود در کتاب «444 روز» گفتهاند، در محل اقامت آنان، دایما دیپلماتهای خارجی که برای دیدارهای دیپلماتیک به وزارت خارجه میرفتند، با آنها هم دیداری میکردند و آمریکاییها نیز از این طریق، اطلاعات دقیق و جزیی در مورد نگهداری آنها در ساختمان وزارت خارجه ایران داشتهاند.
قرار بود در حالی که عملیات در تهران ادامه دارد، در جنوب تهران در منظریه (نزدیک شهر قم و بخشی از میدان تمرین بمبارانهای هواپیماهای جنگی که پیش از انقلاب مورد استفاده قرار میگرفت و اوایل انقلاب متروکه شده و خالی از نیرو بود) یک واحد رنجر با هواپیما وارد شود و پس از تصرف فرودگاه آنجا، امنیت آن را تأمین کند و پس از رسیدن تمام گروگانها، مترجمان، خلبانان، خدمه، مأموران وزارت دفاع و نیروی دلتا، همگی با هواپیمای «استارلیفترسی ـ 141» ایران را ترک کرده و به پایگاه مصیره در عمان میروند. قرار بود رنجرها پس از نابود کردن منظریه ایران را ترک کنند.
آمریکاییها ادعا میکنند که در این عملیات، جمعا 132 نفر بودند که شامل دو ژنرال ایرانی که پس از انقلاب به آمریکا رفته بودند و دوازده راننده و یک تیم دوازده نفری مترجم که نظارت بر جادهها و امنیت کویر یک را به عهده داشتند و تیم مخصوص ضربت سیزده نفره و 93 تن از عملکنندهها و ستاد دلتا که تیم ناظر با یکی از «C-130»ها به مصر بازمیگشت و 120 نفر سفر را تا مخفیگاه ادامه میدادند که همگی داوطلبانه این کار را قبول کرده بودند. «ترتیباتی هم برای پرواز دو بالگرد توپدار «AC-130EH» بر فراز شهر تهران اتخاذ شده بود.
به این ترتیب، قرار شد یکی از آنها با پرواز بر فراز سفارت از نزدیک شدن هر زرهپوش به خیابان روزولت (شهید دکترمفتح) جلوگیری کند و دیگری نیز بر فراز فرودگاه بینالمللی مهرآباد که از قرار معلوم دو فانتوم «F-14» در باند آن در حال آمادهباش بودند، دور بزند. هرگز قصد بمباران تهران در کار نبود و پرواز بالگردهای توپدار بر فراز تهران فقط برای خنثی کردن هرگونه تهدیدی بود که دلتا قدرت مقابله با آن را نداشت. بعضی از ما در ویتنام با این بالگردها کار کرده بودیم و میدانستیم که خمپارهانداز 105 میلیمتری و تفنگ کاتلینگ 20 میلیمتری آن میتواند، در تهران به ما کمک کند. روحیه افراد بهتر شود. دیگر در این حرفی نبود که دلتا قادر خواهد بود گروگانها را خارج کند به خصوص آن زنگ خطر ذهنی نیز از زنگ زدن باز ایستاد».
کشتن نیز جزو ضروری طرح عملیات نجات بود. در جلسهای که در کاخ سفید تشکیل شد تا آخرین نتایج طرح عملیات مورد بحث قرار گیرد و به سوالات و ابهامات رئیسجمهوری و دیگران پاسخ داده شود.
«هر ایرانی مسلح در داخل ساختمانها باید کشته میشد. ما نمیرفتیم که نبض آنها را بگیریم و ضربان قلبشان را بشماریم. ما آن قدر گلوله خرج آنها میکردیم تا مسئلهای برایمان به وجود نیاورند. وقتی که عملیات شروع شود، تعداد زیادی از ایرانیها برای آوردن کمک پا به فرار میگذارند، دلتا وظیفه دارد که آنها را مثل آبکش سوراخ سوراخ کند؛ این طرح بود».
در مورد فرود آمدن یک باند متروک در نزدیکی یک شهر کوچک ایران، چارلی بکویث میگوید: به نظر من، جای چندان مناسبی نبود. این بدان معنی بود که عدهای از مردم احتمالا کشته میشدند، کشتن مسئلهای نبود این کار یکی از وظایف دلتا بود، اما کشتن غیرضروری مردم، احمقانه به نظر میرسید. البته احمقانه تلقی کردن آن هم از سوی چارلی به این دلیل بود که خود او میافزاید: «همچنین یک درگیری مسلحانه خطر کشف شدن مأموریت را افزایش میداد».
حال باید دانست که آنها برای اجرای عملیات و درک اینکه در وهله نخست به چه ساختمانهایی در سفارت باید یورش ببرند و بنابراین چه تعداد نیرو و تجهیزات لازم دارند، علاوه بر استفاده از عکسهای هوایی، عکسبرداری از محل سفارت به وسیله خبرنگاران مرتبط، استفاده از تصاویر تلویزیونی و اطلاعات افراد و جاسوسان و... از روانپزشکانی که به وسیله افسران اطلاعاتی گرد آورده شده بودند نیز استفاده کردند. آنان با استفاده از این اصل بدیهی که باید به 53 گروگان منزل و غذا داده میشد، آغاز کردند و دریافتند که: «دانشجویان مبارز تا آنجا که امکان دارد، نمیخواهند به گروگانها آسیب برسانند؛ بنابراین، باید دید چه نوع تسهیلاتی در داخل سفارت وجود داشت که میشد، از آنها برای مراقبت از گروگانها استفاده کرد. با استفاده از منطق استقرایی، دو ساختمان از چهارده ساختمان موجود در سفارت، تقریبا بلافاصله از بحث خارج و حذف شدند، زیرا تسهیلات آشپزی در آنها وجود نداشت و سیستمهای گرمکننده نیز در وضع خوبی نبودند». از این دیدگاه در مورد تک تک ساختمانهای اداری و موتوری و... در سفارت، بحثهای مفصلی شد که ثابت شود کدام ساختمان، محل اقامت گروگانهاست و کدام نیست که در نهایت از چهارده ساختمان به شش و یا هشت ساختمان رسیدند و از آن پس بود که امکان تعیین ویژه و تعداد افراد مورد لزوم مشخص میشد، البته در آخرین روزها تعداد ساختمانهای مورد نظر به چهار تا رسید.
در آن زمان در ایران کسی نمیدانست که تصاویر تلویزیونی که هر روز از تظاهرات مردم در مقابل سفارت آمریکا در تلویزیون پخش میشد و روی ماهوارهها میرفت، حاوی نکات اطلاعاتی بیشمار و مهمی برای طراحان عملیات است. کسی نمیدانست که آنان از روی نحوه نگهبانی و در دست گرفتن سلاح و جابهجا کردن آن به ارزیابی کیفیت نیروها پرداخته و برآورد میکنند که افراد مسلح داخل سفارت، چقدر آموزش دیده یا آماتور هستند. کسی نمیدانست که نحوه تردد مسافران در فرودگاه و کنترل و بررسی مدارک در فرودگاه و یا سفرهای بین شهری و نوع کنترلهای پلیس بین شهری و نحوه رفتوآمدهای عادی و روزمره مردم در شهر و ... با دقیقترین اطلاعاتی که اصلا مهم به نظر نمیآید، بایگانی شده و برای طراحی یک عملیات نظامی مورد استفاده قرار میگیرد.
برای اجرای عملیات حتی افکار و تخیلات نگهبانان سفارت مطالعه شده بود، چون این تردید وجود داشت که هواپیماهای «EC-130» که 300 گالن سوخت را در مخازن عظیم خود جای میدادند، بتوانند برای سوختگیری بالگردها در کویر فرود آیند و احتمال آن میرفت که پوسته خارجی زمین، نتواند وزن آنها را تحمل کند و در نتیجه، قادر به فرود یا پرواز مجدد نباشند، لذا یک هواپیما با همان وزن به کویر رفت و فرود آمد و محل را بررسی کرد، عکس گرفت و از خاک آنجا نمونهبرداری کرد و در سی و یکم مارس با اطلاعات از لازم از کویر بازگشت. در این پرواز آزمایشی، وقتی هواپیما فرود آمده بود، آنها چراغهای مخصوصی را که از قبل ساخته بودند در کویر کار گذاشتند. این چراغها به گونهای طراحی شده بود که از درون یک هواپیمای «C-130» میشد، آنها را با کنترل از راه دور؛ یعنی از فاصله دو یا سه مایلی روشن کرد. این چراغها که منطقه فرود را مشخص میکردند، حجم کوچکی داشتند.
افرادی که به تهران به منظور پیشقراولهای جاسوسی فرستاده شدند، تحت آموزشهای دقیق سرویسهای اطلاعاتی قرار گرفتند که شامل یاد گرفتن رسوم، امور محرمانه، به خاطر سپردن خیابانها و بلوارهای تهران، مطالعه وضع و کیفیت حمل و نقل در تهران و یاد گرفتن مقدار لازمی از زبان فارسی و سیستم پولی ایران و یاد گرفتن زندگی مخفیانه و تبادل رمز و مکالمات رمزی و...
تمرینهای مکرر
اعضای دلتا بارها و بارها عملیات را به طور آزمایشی تکرار و تمرین کردند. طراحی استادیوم فوتبال امجدیه در نزدیکی سفارت و تمرین عقبنشینی از سفارت برای سوار شدن به بالگردها در استادیوم، دست کم یکصد بار انجام شد، یکصد بار سفارت ساختگی در میدان تیر مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از دیوار 9 فوتی که ساخته شده بود، بالا رفته و پایین پریدند. طراحی دیوار سفارت و انفجار آن به نحوی که به آسانی، کامیونها از آن عبور کنند، بارها و بارها توسط یک متخصص انفجار انجام شد.
کسانی که نقش پاسداران ایرانی را بازی میکردند، در حال گشت در اطراف دیوار ساختگی سفارت مورد حمله قرار گرفتند. افراد از دیوار بالا رفتند و به ساختمانهای ساختگی حمله شد و آنجا خیلی زود پاکسازی شد و بالگردها فرود آمدند. رنجرها در یک منظریه ساختگی، باند فرودگاه را در اختیار داشتند و هواپیماهای «C-141» با موفقیت همه را سوار کردند. تمرین برای هفتمین بار کاملا بدون اشکال انجام شد.
چارلی بکویث مینویسد: در روزهای آخر، روش باز کردن درها، محل کلیدها و باز کردن قفلها را میدانستیم و تمرینهای زیادی هم در این مورد انجام شده بود و میگوید، برنامه کار نگهبانان را در دست داشتیم و محل زندگی آنها را میدانستیم.
همکاری کشورهای خارجی
برژینسکی در کتاب خود مینویسد: «در انجام این عملیات ما از همکاری صمیمانه یک کشور دوست و همکاری غیرمستقیم چند کشور دیگر منطقه که از چگونگی این عملیات و هدف آن اطلاع نداشتند برخوردار شدیم. باید یادآوری کنم که چند کشور هم در تدارک این عملیات در داخل ایران با ما همکاری کردند که ما از این حیث مدیون هستیم و باید روزی آن را جبران کنیم».
به رغم همه پیشبینیها، دقتها، تمرینها، محاسبات، کمکهای خارجی و... عملیات نجات با وقوع یک رویداد بسیار ساده شکست خورد و نتایجی کاملا معکوس به بار آورد.
شکست عملیات نجات و فکر ادامه آن
هواپیماهای «C-130» در کویر یک فرود آمدند. نیروهای عملیاتی، موتورسیکلتها و جیپ چهار تنی را از هواپیماها تخلیه کردند. در این حال، یک اتوبوس بنز حامل مسافر در جادهای در آن نزدیکی میآمد، قبل از اینکه گروه حفاظت از جاده به طور کامل مستقر شود، چارلی به لاستیکهای اتوبوس شلیک کرده و آن را متوقف میکند و مسافران را پیاده کرده و تحت مراقبت قرار دادند. در این حال، یک تانکر بنزین هم نزدیک شد که آن را هم با یک سلاح ضدتانک هدف قرار دادند و تانکر آتش گرفت. پس از آن کامیون کوچک تری از راه رسید و به محض مشاهده وضع به سرعت دور زد و در تاریکی دور شد و در همین حال، راننده کامیون قبلی که خود را نجات داده بود نیز با آن گریخت.
چارلی بکویث مینویسد: امکان اینکه دو راننده کامیون ما را دیده باشند، دلیل نمیشد که ما جل و پلاسمان را جمع کنیم و برگردیم و البته این یک ریسکی بود که من آن را پذیرفتم.
بالگردها با یک ساعت و نیم تأخیر رسیدند. این تأخیر برای عملیاتی که همه لحظهها در آن محاسبه شده بود، خیلی جانکاه بود. شش بالگرد، هر کدام از جهت متفاوتی آمدند، اما دو بالگرد هرگز نیامدند. بالگردها با طوفان شن مواجه شده بودند. پس از سوختگیری یکی از آنها هم نقص فنی پیدا کرد و تنها پنج بالگرد برای عملیات مانده بود.
«با خود گفتم یا عیسی مسیح، دستم به دامنت... ما فقط پنج بالگرد داریم که میتوانند، پرواز کنند... کاملا به ستوه آمده بودم. به جیم گفتم: وضع خراب است. آن خلبانهای لعنتی می دانند که ما نمیتوانیم با پنج بالگرد پیش برویم. کایل و من نقشه را مرور کردیم. چطور این بار لعنتی را سبکتر کنیم. این بالگردها فقط قادرند مقدار معینی بار حمل کنند».
تصمیم به لغو عملیات گرفته و با واشنگتن و مراکز فرماندهی هماهنگ میشود. خلبانان «C-130» موتورهایشان را گرم میکردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده میشد. ساعت تقریبا 2:40 دقیقه پس از نیمه شب بود. در میان تندبادی (که وزیدن گرفت) یکی از بالگردها را دیدم که از زمین بلند و به سمت چپ کج شد و به آرامی به عقب خزید سپس صدای مهیبی بلند شد، صدای انفجار بمب نبود، صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود؛ یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگ مثل بالون به هوا رفت. ظاهرا بالگرد سرگرد شافر به «EC-130» هواپیمایی که تازه عنصر آبی را سوار کرده بود، برخورد کرد. حرارت خیلی زیاد بود. یکی دیگر از بالگردها که در فاصله نزدیکی به محل انفجار بود، هر لحظه امکان داشت، آتش بگیرد... هوا مثل روز روشن شده بود... موشکهای روی منفجر میشدند.
افراد عنصر آبی طبق تعلیماتی که دیده بودند، سریعا در همان لحظه اول از هواپیما خارج شده و بعضی مجروح شده و مسافران ایرانی هم در نزدیکی جاده محتاطانه ایستاده و نظارهگر بودند.
«در تمام راه بازگشت به مصیره، احساس پوچی و پژمردگی میکردم. یأس بر وجودم سایه افکنده بود، گریهام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود، گفتم یا عیسی مسیح، تو میدانی که چه گندی بالا آمده است. ما واقعا باعث شرمساری کشور خودمان شدیم، خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیخواستم صحبت کنم یا هیچ کاری انجام دهم. فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم نمانده بود».
در این عملیات هشت تن از آمریکاییها در کویر یک کشته شدند.
هامیلتون جردن در مورد شکست عملیات نجات مینویسد: از صبح امروز (پنجشنبه 24 آوریل 1980 / 4 اردیبهشت 1359) نمیتوانم هیجان خود را پنهان کنم. نزدیک ظهر (که به وقت ایران نیمه شب بود) رئیسجمهوری من را احضار کرد و وقتی که وارد دفترش شدم، او را خیلی افسرده و ناراحت دیدم. پیش از اینکه من سخن بگویم، خود او شروع به صحبت کرد و گفت، الان خبر بدی به من دادهاند. دو بالگرد ما در شروع عملیات سقوط کرده است. از شنیدن خبرها گیج و مبهوت شدم... کارتر پشت میز خود نشست و چند ثانیه سکوت برقرار شد، هر کسی در درون خود به عاقبت کار میاندیشید و یارای سخن گفتن نداشت. این سکوت مرگبار را صدای زنگ تلفن شکست. کارتر گوشی را برداشت و گفت: دیوید (جونز) چه خبر؟
ما حرفهای جونز را نمیشنیدیم ولی حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان میداد که خبرهای بدی میشنود. کارتر لحظهای چشمانش را بست و در حالی که به زحمت آب دهانش را قورت میداد، پرسید: آیا کسی هم مرده است؟ همه به دهان و چشمان او زل زده بودیم. گوشی تلفن را گذاشت، هیچ کس سوالی نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: مصیبت تازهای پیش آمده، یکی از بالگردها به یک هواپیمای «C-130» خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم کشته شدهاند... .
تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها خود جان باختهاند و در یک بیابان دور در آن سوی دنیا به خاک هلاکت افتادهاند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اتاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد کاخ قدم بزنم و افکارم را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم... وقتی به اتاق کابینه برگشتم، هنوز حال عادی نداشتم. رئیسجمهوری از براون پرسید: خبر کشته شدن مأموران عملیات را چگونه به اطلاع خانوادههای آنان خواهید رسانید؟
جردن مینویسد: در جلسه جمعه 25 آوریل 1980 (5 اردیبهشت 1359) همه ناراحت و مات مزده بودند و هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت. او در جای دیگر مینویسد: حال میبایست بین صبر و جنگ یکی را انتخاب کنیم.
حتی پس از عملیات نجات هم هنوز فکر ادامه عملیات وجود داشت. برژنسکی مینویسد: به دستور رئیسجمهوری، صبح روز 26 آوریل من جلسهای در دفتر خود تشکیل دادم تا امکانات دست زدن به عملیات دیگری را بررسی کنیم. با اینکه هنوز اطلاع دقیقی از علل شکست مأموریت نجات به جز خارج شدن سه بالگرد از دور عملیات را نداشتیم، این بار بیشتر انجام عملیات ساده و مستقیمی را مورد بررسی قرار دادیم که مبتنی بر اعزام نیروی بیشتری به تهران و تصرف یکی از فرودگاهها و عملیات سریع نجات در پایتخت بود، ولی با پراکندن گروگانها در نقاط مختلف ایران این برنامه هم دیگر عملی نبود.
دانشجویان پیرو خط امام بلافاصله در پی شکست عملیات نجات، گروگانها را در گروههای چند نفری در شهرهای ایران در مراکزی به صورت محرمانه پراکنده و نگهداری کردند.
پس از شکست عملیات نجات مرحله دوم عملیات نظامی که حمله تخریبی و انتقامجویانه علیه ایران بود نیز خود به خود منتفی شد، زیرا منجر به کشته شدن گروگانها و اثبات بیکفایتی حکومت آمریکا و واکنشهای داخلی در آن کشور میشد.
اهمیت شکست
شکست نقشهای چنان دقیق، فنی و محاسبهشده که شرح آن گذشت به معنای شکست تمام سازمانهای ذیربط و فنون آنها بود. برای درک اهمیت و عظمت این شکست، کافی است، تصور کنید که اگر عملیات نجات پیروز میشد چه اتفاقی میافتاد؟ و برای ایران و انقلاب اسلامی و برای آمریکا چه رهآوردهایی داشت و چه تأثیراتی در معادلات جهانی بر جای مینهاد؟